اینم چندتا مداحی از کربلایی حمید علیمی
امیدوارم خوشتون بیاد
واقا روح آدم تازه میشه
دانلود در ادامه مطلب...
که زنان آه وناله میکردند غرق در ماتم وغم ودردند
نیز مردان کوفیان، گریان از چنین حادثه، همه نالان
ناگهان زینب غمین آمد یک نهیب شدید، آنجا زد
زینب آمد در آن زمان به خروش گفت: ای کوفیان، همه خاموش
با چنان نغمهای که او سر داد زنگها نیز از صدا افتاد
بعد از آن رو سوی خدا بنمود سینه با یاد ایزدش بُگشود
سپس او رو به سوی مردم کرد با دلی پاک وسینهای پر درد
گفت ای کوفیان پر نیرنگ همه بی بهرگان از فرهنگ
همه از غیرت وحمیّت، دور پیش چشمان ما همه منفور
همگی چاپلوس ومکارید مردمی خائن وفسونکارید
جز دروغ وخصومت وکینه نیست در بین مردم کوفه
توشهای بد در آخرت دارید چون همه مردمی تبهکارید
همه پیمان خویش، بشکستید پای دیوار کهنه بنشستید
تا فروریخت روی سر، دیوار میشود بسته نیز راه فرار
حال، گریان شدید بهر حسین! بعدِ مرگش کنید شیون وشین
دلتان جملگی چنان سنگ است این جنایت چو لکة ننگ است
گر، گریبان خویش، چاک کنید لکه را کِی توان، که پاک کنید
خواهم از درگه خدای جهان دیدههاتان همی شود گریان
(هفتاد و دو گل)
جانـت بـه کــویــر تفتــه دریـا بخشید
هفتاد و دو گل ، به متن صحرا بخشید
بـــا جلـــوه ی کــربـلای عـاشـورایی
خـون تــو بـه رنگ سرخ معنا بخشید
*****************************************************************
ضریح تو داره عطر گل یاس
نوازش های دستت میشه احساس
کی میدونه آقا پر میشه شاید.
شبا سقا خونه ات با مشک عباس ... *****************************************************************
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه ی غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
*****************************************************************
انگار تمام شهر تسخیر شده
بنگاه فروش غل و زنجیر شده
از چارطرف حرمله ها آمده اند
بازار پر از نیزه و شمشیر شده
***
سجاده به دوش ها همه آمده اند
آن حلقه به گوش ها همه آمده اند
ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک
شمشیر فروش ها همه آمده اند
***
فریاد حسین را شنیدیم همه
از کوفه به سوی او دویدیم همه
رفتیم به کربلا ولی برگشتیم
از شمر امان نامه خریدیم همه
****************************************************************
چشمان زمین دوباره تر خواهد شد
ماه از سر شب بدون سر خواهد شد
تاریخ دوباره به خودش می لرزد
شق القمری بزرگتر خواهد شد
***
خورشید نشسته بر درت ای کوفه
غافل شدی از دور و برت ای کوفه
امروز فرات را به رویش بستی
ای خاک دو عالم به سرت ای کوفه
***
این نیزه مرا به عشقتان میدوزد
در عمق وجود شعله می افروزد
امسال اگرچه در زمستانم باز
از عصر عاشورا زینب تجلى مىکند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقى بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به» (1) این خودش دارد مىمیرد.و این هم خودش یک حکمت و مصلحتخدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند.یکى از کارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند،براى اینکه زجر بکشند.
بعد اهل بیتخواهشى کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین» (2) گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مىبرید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مىخواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علتبیمارى،پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روى مرکب آزاد بودند.
وقتى که به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند،آن را به یک وضعى مىبیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنى مىبیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مىکند و سخن مىگوید:«بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى» (3) .آنچنان دلسوز ناله کرد که«فابکت و الله کل عدو و صدیق» (4) یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستارى زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مىخواهد قالب تهى کند، فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبینم که مىخواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟فرمود: عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مىکند به تسلیتخاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن زن بسیار مجللهاى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مىکند.این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایت خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیدهام،مىخواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن، همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مىکند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهاى دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایتشده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را مىبینى،بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مىشود و همین جا،قبر حسین،مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مىکند.بعد از ظهر مثل امروزى را-که یازدهم بود-عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مىکردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.وضع عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى مىکند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابهاى مىخواند.راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات»دختر على یک اشاره کرد.
عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» (5) یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مىزدند صدایش به جایى نمىرسید،گویى نفسها در سینهها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که مىایستادند،قهرا مرکبها هم مىایستادند).
خطبهاى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (6) .این«خفره»خیلى ارزش دارد.«خفره»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.در عین حال دشمن مىگوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیستسال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زیادى خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گویى سخن على از دهان زینب مىریزد،گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مىریزد،مىگوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزیدند.
این است نقش زن به شکلى که اسلام مىخواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکى و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.
و لا حول و لا قوة الا بالله
1) بحار الانوار،ج 45/ص 61.
2) بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص396 و مقتل الحسین خوارزمى،ج 2/ص39 آمده است که تماما از حمید بن مسلم روایت مىکنند.
3 و 4) بحار الانوار ج 45/ص59.
5 و 6) بحار الانوار،ج 45/ص 108.
کتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 406
نویسنده: شهید مطهرى
مورخ شهیر، عمادالدین حسن بن علی بن محمد طبری در کتاب پر ارج «کامل بهایی» که در سال 675 هـ . ق نگاشته، چنین نقل میکند که:
«زنان خاندان نبوت را در حالت اسیری به خانه یزید آوردند، دخترکی بود سه ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت:
پدر من حسین کجاست؟
این ساعت او را به خواب دیدم، سخت پریشان بود، زنان و کودکان جملگی در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.
یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد.
خبر بردند که ماجرا چنین است.
لعین در آن حال گفت:
بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند.
پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار دختر سه ساله نهادند. پرسید:
چیست؟
گفتند: سر پدر توست.
آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد
یا بی بی رقیه