مرغ دل پرواز کردی تا کجا



مرغ دل پرواز کردی تا کجا


در جوابم گفت دشت کربلا

گفتمش ای مرغ دل حرفی بزن

خاطراتت بازگو ای خوش سخن

گوشه ای بنشست و آهی برکشید

اشک او چون قطره بارانی چکید

همچو طفلی گمشده لب باز کرد

گفته هایش یک به یک آغاز کرد

گفت دیدم با دو چشمم روی خاک

جمع مرغان دور جسمی چاک چاک

بالهاشان یک به یک بگشوده بود

روی جسمش سایه ای افکنده بود

ناله ای محزون شنیدم سوختم

گرم نجوا چون بشد جان باختم

قد خمیده مادری میزد صدا

ای به قرانت شود مادر بیا

نور چشمم بین که چون کس آمده

بازوانش گیر بی کس آمده

با دو چشمش گشت گرم جستجو

خاک را با یاد گل میکرد بو

دید مادر ابن او بی سر شده

آسمان عشق بی اختر شده

پیش آمد جان خود در بر گرفت

با دو دستش خاک جسمش بر گرفت

خواست بوسد رخش لیکن سر نداشت

لب بر آن ببریده رگهایش گذاشت

سلامی تا ابد...

سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه